تصور کنید زمستان است و شما  تمام روز را نشسته اید توی خانه، با هوای مطبوع، لباس مناسب .. از قضا عصر برایتان مهمان می آید و شما بدون اطلاع از سرماخوردگی مهمانتان با او دست می دهید، روبوسی می کنید و عاقبت، شب تا صبح در تب ِ یک سرماخوردگی بیخود و بی جهت می سوزید. یعنی مثل آش نخورده و دهان سوخته.

حالا من انگار دست یک دختر عاشق را بگیرم، لبهایش را ببوسم و او را تنگ در آغوشم بفشارم .. انگار یک همچین اتفاقی بیفتد و گرده های عشق، از راه لمس ِ یک دختر عاشق به روحم نفوذ کند، مرا پُر کند و قلبم را بترکاند .. بووم! تمام ِ دیشبم را تا صبح در تب ِ یک عشق ِ بیخود و بی جهت می سوختم. بی هیچ پای عشقی، دست معشوقی .. مثل آش نخورده و دهان سوخته.

برداشتی کوتاه از آهنگ کاروان ساخته ی استاد مرتضی محجوبی :

دست و پاشکسته با ساز خودم

سه تارم

فوتو بای : خودم