۲ مطلب در مهر ۱۳۹۴ ثبت شده است

از فیلم هایت

مشکل اینجاست که بعد از هر خداحافظی، زمین و زمان را جمع می کنی و با خودت میبری. هوای نفس کشیدن را، حتی مرگ را با خودت میبری .. در سکانس آخر، من از بالای پله ها به رفتنت خیره مانده ام. باز کلاس زبانت را بهانه میکنی و از دست های من پر میکشی به سمت درب خروجی سیاره .. ناگهان کهکشان ما به سرش می زند. اجرام آسمانی مست می شوند و یک ناوگان سفینه ی فضایی شخصی و دولتی پیش پایت صف می کشد .. مشکل اینجاست که بعد از هر خداحافظی، تمام هستی و نیستی را جمع میکنی و در صندوق عقب هایشان می گذاری.

گفته بودم دستهات تیر خلاص من است .. برمی گردی و "دلم تنگ میشه برات عزیزم" را باید از تکان خوردن دست هایت فهمید .. درحالیکه یک موجود فلزی، در ارتفاعات یک سیاره ی دور به رفتنت خیره مانده است.

زمین از سطح مریخ

سیاره ی زمین از سطح مریخ که بصورت یک نقطه ی نورانی قابل مشاهده است

+ در کوک ِ [دلتنگی] ؛ دست و پا شکسته با ساز خودم

حُباب ..

تو

تو میدونی که ابر رهگذر ، بارون نداره *
ابر آزاد
فوتو بای : خودم
* دیر یا زود، باید همین جمله رو گفت یا شنید .. میخواد "تو"ی مجازی باشه، یا "تو"ی حقیقی.
* دنگ شو ، [ابرها در گذرند 3]
حُباب ..