۲ مطلب در بهمن ۱۳۹۵ ثبت شده است

و شاعرانه ترین ماه، ماه بهمن بود

یادمه پارسال روز تولدم یه جایی نزدیک مرز بودم. مرز پاکستان، اوون پایینای نقشه .. همونجا که هی اومدن کشتن و در رفتن نامردا .. بگذریم. تولدم بود، ولی خیلی عادی، هیچکس از چیزی خبر نداشت، منم اصلن به روی خودم نمیاوردم .. تازه اونروز کلی هم کار داشتیم. تا آخر شب هی ازینور به اونور، از اونور به اینور .. تا اینکه بلخره قبل خواب اومدم سری به گوشیم بزنم .. از تو سوراخ سمبه های کمدم درش آوردم، روشنش کردم، دیدم یه اس ام اس تبریک اومده برام. از بانک شهر.

تولدم

ارسالی از یه دوست مهربون :)

آپدیت :

میگه بیا شمعارو هووف کن :))

حُباب ..

مثلن تو هم که عروس بشی، یا دست ما کوتاه و خرما بر نخیل

" سلام تو.

میدونی؟ دلم میخواست خیلی خوشگل تر ازینا، ینی با کت شلوار، با دسته گل، با لبخند ِ مردونه م جلوت وایسم و قشنگ ترین اتفاق زندگیتو بهت تبریک بگم .. یا نه، اصلن جلوت وایسم و خودت از برق چشمام، این خوشحالی عمیق رو بخونی .. بعدش بیا دونه دونه آرزوهای خوب و قشنگی که برات دارم رو از رو لبام بچین و تند تند بذار تو جیبات .. یا اونجا که داری میرقصی، زیر چشمی منو ببین که ذوق کردم و دارم به بغل دستیم میگم : میبینی آقا؟ بسکه خوشگله عروس، به آسمون میکنه ناز!

هووم .. بایدم خوشگل تر ازینا میبود .. ولی چه کنیم دیگه؟ منمُ یه استیکر گل با چنتا جمله که تو یه شب ِ پَهن ِ زمستونی تایپ میکنم .. فقط و فقط دلم خوشه که دنیا هنوزم خوشگلیای خودشو داره .. یکیش خودت، یکیش آرزوهای قشنگم که از صمیم قلبم برای تو دارم.. 🌹 "

[اینارو میخونی و یادت میاد که بهت گفته بودم مثلن تو هم که عروس بشی، دیگه علی میمونه و حوضش.]

حُباب ..