یادمه پارسال روز تولدم یه جایی نزدیک مرز بودم. مرز پاکستان، اوون پایینای نقشه .. همونجا که هی اومدن کشتن و در رفتن نامردا .. بگذریم. تولدم بود، ولی خیلی عادی، هیچکس از چیزی خبر نداشت، منم اصلن به روی خودم نمیاوردم .. تازه اونروز کلی هم کار داشتیم. تا آخر شب هی ازینور به اونور، از اونور به اینور .. تا اینکه بلخره قبل خواب اومدم سری به گوشیم بزنم .. از تو سوراخ سمبه های کمدم درش آوردم، روشنش کردم، دیدم یه اس ام اس تبریک اومده برام. از بانک شهر.

تولدم

ارسالی از یه دوست مهربون :)

آپدیت :

میگه بیا شمعارو هووف کن :))